شاید برای شما هم پیش آمده باشد که از خودتان بپرسید انسان های موفق چگونه برنامه ریزی می کنند و اصولا”موفقیت اجتماعی، چگونه به دست می آید؟ در این نوشتار کوتاه به اصولی اشاره می شود که در صورت به کار گرفتن آنها، حتما” زندگی بهتری را تجربه خواهیم کرد. همین که زندگی بهتری داشته باشیم، به این معنی است که در بزرگراه موفقیت حرکت می کنیم. سرعت حرکت نیز به توانایی های خودمان و شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کنیم و به شرایط جوامع دیگری که جامعه ما با آنها در حال تعامل است، بستگی دارد. اصول و راهکارهایی که در ذیل می آید، حاصل تجربه شخصی، و مطالعه منابعی از سه رشته جامعه شناسی، روان شناسی  و مدیریت است.

موفقیت اجتماعی به سه چیز نیاز دارد:

الف: برنامه ریزی

ب: اجرا

ج: بازنگری مداوم در برنامه و روش های اجرای آن.

الف یک: داشتن یک زندگی موفق بدون برنامه ریزی ممکن نیست. دلیل کاملا” واضح است؛ اگر ندانیم به کجا می رویم، چه فرقی می کند به کدام سو در حرکت باشیم؟ آنگاه آیا امکان خواهد داشت بفهمیم که موفق شده ایم یا نه؟  پس “داشن هدف” یا به قول مدیریتی ها “هدف گذاری”، اصل اول در برنامه ریزی است. هدف است که مسیر حرکت ما را مشخص می کند، به ما انرژی می دهد و معیاری برای ارزیابی میزان موفقیت مان به دست می دهد.

الف دو: دومین اصل، اولویت بندی اهداف است. ما در زندگی حود مان اهداف متعددی داریم. بنا بر این باید بتوانیم اهداف مهمتر را از سایر اهداف تشخیص دهیم و تحقق آنها را در اولویت قرار دهیم. برای مثال همه ما دو هدف تحصیل و اشتغال را در برنامه خود داریم. اما اینکه کدام را در چه مرحله ای در چه اولویتی قرار دهیم متفاوت است؛ کسی که می خواهد پزشک شود تحصیل را دست کم تا اتمام دوره عمومی دکتری در اولویت اول و اشتغال را در اولویت دوم قرار می دهد.  همین فرد ممکن است پس از پایان دوره عمومی، بخواهد تخصص پزشکی خود را پس از چند سال اشتغال به کار بگیرد. در عوض ممکن است یک نفر بخواهد تاجر شود. در این صورت نیازی به تحصیلات دانشگاهی نخواهد داشت و پس از موفق شدن در زمینه تجارت می تواند به ادامه تحصیل هم بپردازد. بنا بر این، برای پزشک شدن تحصیل در دانشگاه و برای تاجر شدن، کسب سرمایه در اولویت قرار دارد.

الف سه: اصل سوم، تعیین اقدمات و فعالیت های لازم برای رسیدن به اهداف اصلی است. برای مثال اگر می خواهیم یک دانشمند بین المللی شویم، لازم است هم با سواد باشیم و هم مهارت های ارتباطی لازم از جمله توانایی صحبت به زبان انگلیسی را کسب کنیم. بنا بر این قسمتی از برنامه ما به صورت ذیل تنظیم می شود:

هدف : دانشمند بین المللی شدن

اقدامات لازم:

1ـ چاپ مقالات در مجلات معتبر بین المللی

2ـ عضویت در انجمن های علمی بین المللی

3ـ تدریس یا تحصیل در دانشگاههای معتبر بین المللی

4ـ پژوهش در مراکز پژوهشی معتبر بین المللی

5ـ شرکت در همایش های معتبر بین المللی

6ـ …

ب یک: اولین اصل اجرایی این است که تحقق برنامه به دانش و مهارت هایی نیاز دارد که باید قبلا” آنها را بیاموزیم. مثلا” مدیریت زمان، یک مهارت بسیار مهم است. ما همیشه وقت کم می آوریم چرا؟ جواب ساده است: نمی توانیم کار ها را اولویت بندی کنیم و اقدامات مهمتر را انجام دهیم.

ب دو: دومین اصل در اجرای برنامه، داشتن زمان بندی و اجرای مرحله به مرحله ی آن است. مثلا” اگز تصمیم گرفته باشیم به زبان انگلیسی یا هر زبان زنده دیگری مسلط شویم، باید برای کسب مهارت های چهار گانه شنیدن، صحبت کردن، خواندن و نوشتن، طبق برنامه زمانی عمل کنیم. مثلا” برای مهارت شنیدن 6 ماه به خودمان فرصت بدهیم، برای نوشتن 4 ماه، برای صحبت کردن 3 ماه و برای خواندن 2 ماه.  فایده تعیین مهلت این است که مجبور می شویم اقدامات را منظم انجام دهیم. اجرای برنامه به صورت مرحله به مرحله نیز این حسن را دارد که هم انجام آن راحت تر است و هم موفقیت های مرحله ای، روحیه ی ما را برای کسب موفقیت کامل تقویت می شود.

ج: اصل آخر بازنگری در برنامه ها و شیوه های اجراست. زمانی که برنامه ریزی می کنیم،. بازنگری مداوم در برنامه و روش های اجرای آن.  ما زمانی که برنامه های شخصی خودمان را تنظیم می کنیم معمولا” با واقعیت ها فاصله داریم. یعنی اطلاع کاملی از توانمندی های خودمان و شرایط جامعه نداریم. زمانی متوجه این فاصله می شویم که وارد اجرای برنامه شده باشیم. بنا بر این، در اجرای برنامه ممکن است به مشکلاتی برخورد نماییم که بدون رفع آنها به اهداف مان نخواهیم رسید. فرض کنید می خواستیم با استفاده از وام بانکی یک نمایندگی بیمه تاسیس کنیم و کلیه اقدامات لازم را هم پیش بینی و برنامه ریزی کرده بودیم. اما بانک تصمیم گرفت که وام مشاغل خدماتی را حذف کند و به مشاغل تولیدی وام بدهد. در اینجا ما نیاز خواهیم داشت که سرمایه مورد نیاز را یا از منابع دیگری تامین کنیم و یا در برنامه کسب و کار تغییر ایجاد نماییم. مثلا” به جای نمایندگی بیمه، یک تولیدی لباس راه بیندازیم که در این صورت، ضرورت خواهد داشت اقدامات جدیدی را برای رسیدن به این هدف تعریف کنیم.

پایان این نوشتار کوتاه به یک سوال ختم می شود: اگر خواستن توانستن است، چرا همیشه به هر آنچه می خواهیم، نمی رسیم؟