“ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلو علیه و سلمو تسلیما”(احزاب، 56)

اخیرا” مطلع شدم که دکتر عبدالکریم سروش “تخیلات شیطانی” خود را تحت عنوان” رویای رسولانه” به خاتم الانبیا(ص) نسبت داده و با اتکا به تخیلات خود به تفسیر قرآن پرداخته است. این نوشته، پاسخ کوتاهی برای نشان دادن آن دام معرفتی است که  سروش در آن گرفتار شده است.  البته کاری که سروش انجام داده است، چیز جدیدی نیست؛ در زمان خود پیامبر اعظم(ص) نیز آنهایی که شیطان بر فضای شناختی شان مسلط بود، ایشان را ساحر و دیوانه  نام نهاده بودند:” و ان یکاد الذین کفرو ا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوالذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین”(قلم، 52،51)

الف: جواب قرآنی به امثال سروش به قدری روشن و واضح است که  نیاز به هیچ توضیحی ندارد. قرآن می گوید: “و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین”(بقره، 23)

ب: جواب از دریچه معرفت شناسی و جامعه شناسی معرفت:

اگر هرم محتوا(معرفت) را که به غلط به هرم دانش معروف شده است، تصور نماییم، خواهیم دید که این هرم پنج لایه دارد. از راُس به قاعده آن یعنی حکمت، معرفت فلسفی، دانش علمی، اطلاعات و داده.

داده که در قاعده هرم قرار دارد، عمدتا” به واقعیت های عینی این جهانی معطوف است و حکمت متصل به عالم بالاست. اطلاعات  از نظر ماهیت متصل به داده و دانش علمی نیز متصل به معرفت فلسفی و حکمت است. بنا بر این دو  نوع از نگاه در هرم محتوا قابل تصور است.  نگاه  اول، نگاه نادرستی است که جهت آن از سمت داده به اطلاعات، دانش علمی، معرفت فلسفی و حکمت است. این نوع از نگاه، به نوعی انعکاس نگاه مادی است. زیرا داده به عالم واقعیت و ماده معطوف است. آسیب این نگاه در این است که لایه های پایین هرم محتوا، ظرفیت فهم لایه های بالایی را ندارند. مثلا” با داشتن اطلاعاتی در زمینه هوا فضا نمی توان دانشمند هوا فضا شد. زیرا دانشمند هوا فضا شدن نیازمند صرف مدت زمانی طولاتی در لایه دانش علمی است که بالا تر از سطح اطلاعات قرار دارد. به طرزی مشابه، با خواندن رشته دارو سازی و جامعه شناسی و امثال آن که در سطح دانش علمی هستند، نمی توان لایه حکمت و به ویژه حکمت قرآنی را به خوبی فهمید و به اصطلاح حکیم شد. فلسفه علم نیز ظرفیت آن را ندارد که حکمت را بفهمد زیرا در لایه معرفت فلسفی و پایین تر از حکمت قرار دارد.  بنا بر این تفسیر موضوعاتی که در لایه حکمت قرار دارند از طریق نظریه های علمی و فلسفی امکان پذیر نیست. زیرا حکمت که جهت گیری الهی دارد، نمی تواند به معرفت فلسفی و دانش علمی محدود شود. تمام اشتباه سروش و امثال ایشان در همین جاست؛ رشته های دانشگاهی هر کدام به مثابه عینک هایی با لنز های متفاوت هستند که پژوهشگر را بر فهم بخش محدودی از واقعیت ملموس در سطح خود و پایین تر از آن مجهز می کنند، نه برای فهم حکمت قرآنی که در محدوده دید این عینک ها نمی گنجد.  ممکن است استدلال شود که فلسفه علم و حتی فلسفه معطوف به واقعیت ملموس نیست و به پدیده های ذهنی می پردازد. جواب این است که معرفت فلسفی در بهترین حالت خود مابین معرفت علمی و حکمت قرآنی قرار دارد و جایگاه معرفت شناختی آن پایین تر از حکمت است. بنا بر این حکمت قرآنی در محدوده فلسفه و فلسفه علم نیز نمی گنجد و از این رو نمی توان با اتکا به نظریات فلسفی و فلسفه علم، به فهم و تفسیر حکمت قرآنی پرداخت.  علاوه بر سلسله مراتب معرفتی، موضوع دیگر این است که دانش علمی و معرفت فلسفی متاثر از شرایط اجتماعی و در حال تکامل است؛ خیلی از نظریه های جامعه شناسی، فیزیک و فلسفه علم که روزی طرفدارانی داشته اند، با گذشت زمان و مشخص شدن ناکارآمدی آنها در فهم واقعیت های عینی و ذهنی، کنار گذاشته شده اند. تصور کنید اگر هر یک از نظریه پردازانی که نظریات شان منسوخ شده است می خواستند با آن نظریه های ناقص شان به سراغ تفسیر قرآن و فهم آن بروند چه بیراهه های معرفتی که ایجاد نمی شد. بیراهه معرفتی که سروش در آن گام نهاده، نگاه از دریچه فلسفه علم و دانش علمی محدود و مقید به زمان به حکمت قرآنی است که مقید به زمان نیست. بنابر این سروش و امثال ایشان به دو دلیل ذکر شده هیچگاه راه به جایی نمی برند؛ فلسفه علم و دانش علمی از نظر سلسله مراتب، مادون حکمت و به ویژه حکمت قرآنی اند و خود این رشته های دانشگاهی در حال تکامل و متاثر از شرایط اجتماعی اند. بنابر این با توجه به شرایط و مقتضیات راهی که در آن گام نهاده اند، پایشان بسیار سست و ناتوان است.  سستی این پا ها زمانی بیشتر می شود که دانش علمی ما از حکمت بهره ای نداشته باشد و ما مصرف کننده آن علوم انسانی باشیم که به جای چنگ زدن به حکمت قرآنی، دور شدن و حفظ فاصله با آن را در دستور کار خود قرار داده باشد. سروش در بیشتر آثار خود نشان داده است که مصرف کننده خوب و روزآمد نظریه های غربی است. تا اینجا دلیل شیطانی بودن تخیل ایشان در رویای رسولانه خواندن قرآن مشخص شد. زیرا به جای فهم قرآن از طریق قرآن، با تخیلات و دانش  بسیار محدود به سراغ تفسیر دریای بی کران حکمت الهی رفته و جایگاه پیامبر اعظم (ص) را که خداوند و فرشتگانش بر او درود می فرستند، هیچ نشناخته است. آیا آیه 56 سوره احزاب، که در ابتدای متن آمده است، برای نشان دادن جایگاه والای حضرت محمد مصطفی(ص) بر سایر بندگان نازل نشده است؟ آیا  معراج پیامبر (ص) درسی برای شناختن جایگاه رسول الله(ص) در عالم خلقت و در میان سایر پیامبران الهی نیست؟

 اما مسیر درستی که ایشان و هر پژوهشگر دیگری برای گرفتار نشدن در بیراهه های معرفتی باید طی کند کدام است؟

مسیر درست حرکت از سمت حکمت به سمت فلسفه و دانش علمی است. مگر نه این است که حجم انبوهی از داده ها تلخیص می شوند تا اطلاعات به دست بیاید و حجم انبوهی از اطلاعات سازمان دهی می شوند تا دانش علمی تولید شود ؟  آیا نمی توان حدس زد که حکمت در عین متفاوت بودنش با دانش علمی، حجم انبوهی از آن را در خود جای داده است؟  آیا استوار ساختن بنیاد نظریه های علمی بر حکمت قرآنی که از طرف خداوند متعال بر عبد موید و حبیب اله العالمین ابوالقاسم محمد ـ صل االه علیه وآله وسلم نازل شده است اطمینان بیشتری ایجاد می کند یا اتکاء به دانش محدود و در حال تکاملی که با آزمون و خطا پیش می رود؟

آیا خیلی سخت است که بدانیم برای فهم قرآن و اظهار نظر در مورد آن علاوه بر ذهن عاری از ویروس های علمی، قلبی سلیم نیز لازم است؟  آیا مراجعه به تفسیر همین آیه شریفه که در شان پیامبر اعظم ـ حضرت محمد مصطفی (ص) نازل شده، کافی نیست که سروش وامثال ایشان تخیل شیطانی خود را “رویای رسولانه”  نام گذاری نکنند:

“ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایهاالذین امنوا صلو علیه و سلمو تسلیما”(احزاب، 56)